
از قهرمانسازی تا تخریب سلبریتیها، مسیری آشنا در جامعه ایرانی است که نشان میدهد ستارگان فرهنگی و هنری، بیش از آنکه فقط چهرههای مشهور باشند، آیینهای از آرزوها، خشمها و سرخوردگیهای جمعی مردماند.
در جامعه ایران، سلبریتیها اغلب نه صرفاً بهخاطر هنر یا موفقیتشان، بلکه بهعنوان نماد «امید»، «اعتراض» یا «صدای مردم» برجسته میشوند. اما همین جایگاه نمادین، آنها را در معرض فشار سنگین اجتماعی قرار میدهد؛ فشاری که گاه با کوچکترین ناهمخوانی فکری یا سیاسی، به تخریب تمامعیار بدل میشود. رفتار این روزهای فضای عمومی نشان میدهد جامعهای که خود ستاره میسازد، همان جامعه میتواند با همان شدت او را زمین بزند.

در ماههای اخیر، در فضای مجازی و بهویژه میان مخالفان وضعیت سیاسی موجود، هنرمندانی که مواضعی متفاوت از جریان غالب اپوزیسیون اتخاذ میکنند، بهسرعت با برچسبهایی چون «حاکمیتی» یا «دستنشانده» مواجه میشوند. این پدیده ریشه در ترکیبی از نارضایتی انباشته، نیاز به قهرمان و تمایل به همسانسازی فکری دارد؛ فرآیندی که در آن، حذف نمادین جای گفتوگو را میگیرد.

یکی از سادهترین ابزارهای تخریب، نسبتدادن هنرمند به ساختار قدرت یا متهمکردن او به بیوطنی است. نمونه روشن این رفتار، فشار گسترده به شهرام شبپره پس از حضورش در برنامه علی ضیا بود؛ فشاری که در نهایت به عذرخواهی او انجامید. این اتفاق، نمونهای آشکار از برخورد ضدمداراگرایانه با چهرههایی است که صرفاً از چارچوب انتظارات ذهنی بخشی از جامعه خارج میشوند.
این الگو بهتازگی در اظهارات جنجالی جهانگیر الماسی درباره بهروز وثوقی نیز تکرار شد. الماسی با طرح ادعای همکاری وثوقی با ساواک، روایتی را مطرح کرد که هیچ سند مشخصی برای آن ارائه نشد. در مقابل، شواهد متعددی این ادعا را زیر سؤال میبرد؛ از جمله روایت خود وثوقی از احضار و تهدیدش پس از بازی در فیلم «گوزنها» و همچنین واکنش پرویز ثابتی، مدیر ارشد ساواک، که اساساً هرگونه ارتباط با وثوقی را انکار کرد.

کارنامه هنری بهروز وثوقی نیز با چنین اتهامی همخوانی ندارد. حضور او در فیلمهایی چون تنگسیر، کندو، بلوچ، گوزنها و خاک، که اغلب آثاری انتقادی و متعلق به جریان روشنفکری سینمای ایران هستند، بیشتر نشاندهنده تضاد با نگاه رسمی دوران پهلوی است تا همسویی با دستگاه امنیتی. جالب آنکه در سوی مقابل، برخی رسانههای اصولگرا نیز کوشیدهاند با اتهامزنیهای متفاوت، وثوقی را تخریب کنند؛ تناقضی که بیش از هر چیز، عطش جامعه برای تخریب قهرمانان سابقش را آشکار میکند.
جامعه ایرانی بهطور تاریخی شیفته قهرمان است؛ قهرمانی که قرار است از راه برسد و بار تغییر را به دوش بکشد. از محمدعلی فردین و ناصر ملکمطیعی گرفته تا بهروز وثوقی، این چهرهها تا زمانی محبوب ماندهاند که مطابق انتظار جمعی سخن گفتهاند. اما به محض فاصلهگرفتن از این تصویر ذهنی، همان جامعه به منتقد و حتی دشمن آنها تبدیل شده است.
جمله مشهور فدریکو فلینی که میگوید «فاشیسم نه یک ایدئولوژی، بلکه یک تکنیک است»، در اینجا معنایی عمیق پیدا میکند؛ تکنیکی که خلاصهاش این است: «به زور، حق با من است». این منطق، رفتاری را توضیح میدهد که در آن جامعه میکوشد حتی محبوبترین چهرههایش را وادار کند دقیقاً مثل خودش فکر کنند.

نمونه معاصر این تناقض، شروین حاجیپور است؛ هنرمندی که با ترانه «برای…» به قهرمانی ملی بدل شد، اما زمانی که برای انتشار آلبومش مسیر قانونی دریافت مجوز را انتخاب کرد، با موجی از حملات و فشارها مواجه شد. همان جامعهای که او را بالا برده بود، حالا از او توضیح و توجیه میخواست.
در نهایت، تخریب چهرههایی چون بهروز وثوقی یا شروین حاجیپور، نشانه یک مسئله عمیقتر است: جامعه ایرانی هنوز خود را قهرمان تغییر نمیداند. این ناپختگی اجتماعی و سیاسی، در قالب واکنشهای تند، تحمیلی و صفر و صدی نسبت به سلبریتیها بروز میکند؛ جایی که جامعه میکوشد «به زور» ثابت کند حق با اوست، حتی اگر بهایش نابودکردن ستارگانی باشد که روزی خود ساخته است.



