
از همان لحظهای که «ارزیابی» (The Assessment) شروع میشود، با آن نماهای مینیمال و سکوت پرمعنایش، حس میکنی قرار است با فیلمی روبهرو شوی که نمیخواهد با هیاهو تو را به دام بیندازد. فلور فورتونه با اولین فیلم بلندش، یک دیستوپیای جسورانه خلق کرده که ایدهی مرکزیاش — آزمونی هفتروزه برای سنجش شایستگی والدین در جهانی کنترلشده — آنقدر گیراست که نمیتوانی بیتفاوت از کنارش بگذری. من عاشق این شدم که فیلم به جای فریاد زدن، با زمزمهای آرام اما محکم حرفش را میزند. با این حال، هرچند بخشهای فنی فیلم مثل ستاره میدرخشند، گاهی نقاط ضعفی مثل ریتم کند یا جهانسازی نازک، جلوی پرواز بلندتر فیلم را میگیرند.

فیلمبرداری و میزانسن
دوربین در «ارزیابی» مثل یک نگهبان خاموش عمل میکند. قابها، با زاویههای بسته و گاه از پشت درهای نیمهباز، حس میکنند که همیشه کسی در حال تماشاست. نورپردازی سرد و سایههای تیز، خانه را به فضایی تبدیل میکنند که هم آشناست و هم غریب. این زبان بصری، که انگار از نقاشیهای ادوارد هاپر الهام گرفته، بهقدری قوی است که گاهی خودت را در آن گم میکنی. اما گاهی این سردی بیش از حد میشود و دلت یک لحظه گرمای عاطفی را میخواهد که فیلم خیلی محتاطانه به آن نزدیک میشود.
طراحی صحنه و دکور

خانهای که داستان در آن جریان دارد، با خطوط صاف و رنگهای محدود، انگار خودش یکی از شخصیتهای فیلم است. مبلمان مینیمال و فضاهای خلوت، حس یک زندان لوکس را میدهند که هم زیبا است و هم خفقانآور. این طراحی هوشمندانه، دنیای دیستوپیایی فیلم را ملموس میکند، اما چون تقریباً تمام فیلم در همین فضا میگذرد، گاهی حس تکرار به سراغت میآید. دلم میخواست کمی تنوع در لوکیشنها ببینم تا این حس یکنواختی کمرنگتر شود.
موسیقی و صدا
موسیقی در «ارزیابی» مثل یک دوست کمحرف اما تأثیرگذار است. قطعات مینیمال و کوتاه، به جای اینکه بخواهند صحنه را هدایت کنند، مثل ضربان قلب زیر پوست فیلم عمل میکنند. در لحظات سکوت یا نگاههای طولانی بین شخصیتها، این زیرصدا حس اضطراب را بهخوبی منتقل میکند. با این حال، نبود یک تم موسیقایی قوی باعث میشود که بعد از پایان فیلم، چیزی از موسیقی در ذهنت نماند. انگار موسیقی فقط برای لحظه ساخته شده و نه برای ماندگاری.
فیلمنامه و ساختار روایی

ایدهی اصلی فیلمنامه — آزمونی برای والدین در یک آیندهی کنترلشده — آنقدر جذاب است که از همان ابتدا تو را به خودش میچسباند. فیلم خیلی زیرکانه قواعد این دنیا را بدون توضیح اضافی به تو نشان میدهد، و من این کمگویی را دوست داشتم چون اجازه میدهد خودت تکههای پازل را کنار هم بچینی. اما نیمهی دوم فیلم، جایی که انتظار داری تنش اوج بگیرد، گاهی لَخت میشود. بعضی از آزمونها انگار فقط برای پر کردن زمان هستند و پایانبندی باز، هرچند احساسی و تأثیرگذار، ممکن است برای بعضیها ناتمام به نظر برسد. طبق نقدهایی که در وب خواندم (مثل نوشتههای ورایتی یا ایندیوایر)، این جهانسازی کمجزئیات برای برخی تماشاگران نقطهضعف بوده، ولی من شخصاً آن را بهعنوان دعوتی به تأمل دوست داشتم.
بازیگری

آلیسیا ویکاندر در نقش ورجینیا، قلب تپندهی فیلم است. او با دقت و ظرافت، بین سردی و شکنندگی حرکت میکند و با یک نگاه یا لبخند کوچک، کل فضای صحنه را عوض میکند. الیزابت اولسن و هیمش پاتل بهعنوان زوج تحت آزمون، شیمی فوقالعادهای دارند و فروپاشی تدریجی رابطهشان را با صداقت نشان میدهند. حضور کوتاه مینی درایور هم مثل یک نسیم تازه است که کمی طنز تلخ به این دنیای سنگین میآورد. بازیها آنقدر قوی هستند که حتی ضعفهای فیلمنامه را گاهی میپوشانند.
ریتم و تدوین

نیمهی اول فیلم، با تدوینی تیز و ریتمی حسابشده، تو را با هر آزمون بیشتر درگیر میکند. اما در نیمهی دوم، انگار فیلم کمی نفس کم میآورد. برخی صحنهها بیش از حد کش میآیند، شاید برای نشان دادن خستگی شخصیتها، ولی برای من گاهی این طولانی شدن، انرژی فیلم را کم کرد. با این حال، تدوین در لحظات کلیدی، مثل آزمونهای پرتنش، همچنان میدرخشد.
سرآخر…

«ارزیابی» فیلمی است که من را با ایدهی جسورانه و اجرای فنیاش به وجد آورد. فیلمبرداری و طراحی صحنه، دنیایی میسازند که هم زیباست و هم دلهرهآور. بازیهای درخشان، بهویژه ویکاندر، و موسیقی مینیمال، حس و حال فیلم را عمیقتر میکنند. اما ریتم کند نیمهی دوم و جهانسازیای که گاهی زیادی لاغر است، باعث میشود فیلم به اوج پتانسیلش نرسد. با این همه، این فیلم برای من مثل یک گفتوگوی آرام اما عمیق بود — فیلمی که به جای دادن جواب، تو را با سؤالهای بزرگ تنها میگذارد. اگر دنبال تجربهای هستید که ذهنتان را قلقلک دهد و از شما بخواهد خودتان فکر کنید، «ارزیابی» ارزش یک بار دیدن را دارد.
