
نیمنگاهی به رویاهای به تباهی رسیده
فیلم «بهشت» ساختهی ران هاوارد، تلاش جاهطلبانهایست برای روایت یک داستان واقعی از فروپاشی آرمانگرایی در دل طبیعت بکر. اما آنچه بر پرده میآید، بیشتر یادآور آشفتگیست تا عمق. داستان گروهی مهاجر اروپایی که در دهه ۱۹۳۰ برای ساختن بهشتی شخصی به جزیره فلوریانا در گالاپاگوس میروند، در دست هاوارد به تکهپارهای از ژانرها، لحنها و تصمیمات اشتباه بدل شده است. فیلمی که قرار بود تقابل تمدن و طبیعت را به تصویر بکشد، درگیر تناقضهای روایی، تصمیمات کارگردانی محافظهکارانه و شخصیتهایی بدون قوس روایی مشخص شده است.

بارونس یا کاریکاتور؟
آنا دی آرماس تنها کسی است که واقعاً بر پرده میدرخشد. بارونس الویز با کاریزمای اغواگرش نهتنها داستان را از سکون درمیآورد، بلکه وجه تاریک قدرت، مالکیت و جنون را تجسم میبخشد. اما حتی او هم نمیتواند فیلم را از سقوط در دام کسالت نجات دهد. اجرای او در مرز بین اغراق و دقت حرکت میکند، اما به لطف حضور فیزیکی و نگاه پررمزوراز، این تعادل را حفظ میکند. در مقابل، جود لا در نقش دکتر ریتر، فیلسوف منزوی، بیشتر درگیر دیالوگهای کلیشهای درباره آزادی و اخلاق است تا تبدیل به کاراکتری تأثیرگذار. ونسا کربی هم در نقش دورا حضوری خاموش و غیرقابل لمس دارد و سیدنی سوئنی، با وجود تلاش، در میان روایت گیجکننده گم میشود.

کمدی؟ تریلر؟ درام؟ بالاخره کدام؟
یکی از بزرگترین مشکلات فیلم، لحن ناپایدار آن است. «بهشت» نمیداند دقیقاً چه میخواهد باشد: درامی جدی درباره طبیعت انسان؟ تریلری پرتنش با حالوهوای اگزیستانسیالیستی؟ یا طنزی گزنده از برخورد تمدن با طبیعت؟ نتیجه، ترکیبی است ناهماهنگ از ژانرهایی که نهتنها مکمل هم نیستند، بلکه یکدیگر را خنثی میکنند. صحنههایی که باید اضطرابزا باشند، به طنز ناخواسته میانجامند و لحظاتی که انتظار میرود تلنگر روانشناختی باشند، در سطح باقی میمانند. این بلاتکلیفی در پیسنگ هم به چشم میآید؛ نیمه دوم فیلم به طرز خستهکنندهای کند میشود و نقاط اوج داستان در میان لحظات پراکنده و بیاثر گم میشوند.
آبوهوای مصنوعی استرالیا در پوستین گالاپاگوس
یکی از تصمیمات عجیب فیلم، انتخاب کوئینزلند استرالیا بهجای لوکیشن واقعی در گالاپاگوس است. در ظاهر، این تصمیم شاید بهدلایل مالی یا فنی توجیهپذیر باشد، اما نتیجه نهایی از نظر بصری کاملاً مشهود است. چشماندازهای طبیعت، بهجای آنکه تهدیدآمیز یا رازآلود باشند، بیشتر به کارتپستالهایی بیروح شبیهاند. این کمرمقی بصری با رنگآمیزی دیجیتال گرم و مصنوعی ترکیب شده و تأثیرگذاری دراماتیک محیط را بهشدت کاهش داده. فیلمبرداری باید تهدید و بیگانگی را منتقل میکرد، نه زیبایی مسطح و بیخطر را.
واقعیت تلخ، روایت کمرمق
«بهشت» از یک داستان واقعی تکاندهنده اقتباس شده — داستانی که در دهه ۳۰ میلادی با ناپدید شدنها، مرگهای مشکوک و تقابلهای شخصی در جزیرهای دورافتاده خبرساز شد. اما هاوارد در مواجهه با این سوژه تاریک، مسیری محافظهکارانه و روایتی خطی را برگزیده است. در نتیجه، رمز و راز داستان عملاً حذف شده و چیزی که باقی مانده، یک بازسازی داستانی بیرمق است. فیلم بیش از آنکه دعوت به تفسیر باشد، توضیحدهنده است؛ بیش از آنکه چالشبرانگیز باشد، مستقیم و ساده است.
بازیها؛ نقطه قوتی در دل تردیدها
با اینکه روایت فیلم دچار ضعف است، بازی بازیگران تا حدی آن را حفظ کرده. آنا دی آرماس با ترکیبی از بیپروایی و لطافت، پرچمدار اجرایی قدرتمند است. جود لا با حضور فیزیکی قوی، شخصیتی را خلق میکند که بیشتر حرف میزند تا عمل کند، و ونسا کربی در سکوتهایش بهتر از دیالوگهایش بازی میکند. سیدنی سوئنی اما در قیاس با پتانسیلش، به شکل آزاردهندهای به حاشیه رانده شده.

یک پارادوکس تمامعیار
فیلم از یک سو میخواهد درباره طبیعت انسان و مرز میان آزادی و خودویرانگری حرف بزند، از سوی دیگر مدام از پرداختن به واقعیتهای زشت عقب میکشد. در نتیجه، در مرزی ناپایدار میان درام جدی و داستانی سرگرمکننده باقی میماند. این عدم تعهد به یک دیدگاه مشخص، فیلم را نهتنها دچار شکست در ژانر، بلکه در معنا هم کرده است.
جمعبندی: رؤیایی که در جهنم گم شد
«بهشت» فیلمیست که پتانسیل تبدیل شدن به اثری ماندگار در ژانر بقا، تراژدی انسانی و روانشناسی گروهی را داشت. اما زیر بار کارگردانی محافظهکار، لحن ناهماهنگ و پرداخت سطحی از بین رفت. اگر دنبال تماشای فیلمی با بازیگران مشهور و فضایی توریستی از یک کابوس واقعی هستید، شاید برایتان سرگرمکننده باشد. ولی اگر به دنبال یک روایت جدی و تکاندهنده از تاریکی روان انسان در انزوا هستید، بهتر است سراغ مستند The Galapagos Affair: Satan Came to Eden بروید.
