محبوبه مساوات، مادر شهید بهرام مساوات است که البته گفت چرا بعضی می گویند بهرام و بعضی می گویند شهرام ولی خودش در لابلای صحبت هایش هر وقت می خواست نامی از فرزندش ببرد، می گفت بهرام. لهجه شیرین آذری و صحبت های گرم این مادر توجه هر یک از میهمانان این دیدار را به خود جلب می کرد، به گونه ای که قبل از شروع جلسه، سخنانی گفت که همه را می خنداند و بعد از جلسه هم سفارش هایی به سربازی کرد که اخیرا نامزد کرده و گفت چگونه رفتاری با همسر آینده اش داشته باشد.
در ابتدای این دیدار رحیم قربانی رئیس سازمان قرآن و عترت سپاه حضرت رسول تهران که باعث و بانی این جلسات است، از شهید مساوات به عنوان یکی از نخستین شهدای قرآنی یاد کرد که سال ۹۲ از سوی کمیته قرآنی صورت گرفت. در آن زمان ۲۵ شهید قرآنی شناسایی شد که مساوات یکی از آنها بود و به مرور تعداد این شهدا به بیش از دو هزار شهید قرآنی رسید که ۲۸۰ شهید مربوط به تهران است.
قربانی گفت که کمیته قرآنی همچنان کار خود را ادامه می دهد که یکی از کارهای آن قرار چهارشنبه های قرآنی است که هر هفته با حضور اساتید قرآنی خدمت یکی از خانواده های شهید می رسیم. مثلا هفته گذشته دیدار با خانواده شهید محمدتقی ارغوانی صورت گرفت و هفته های قبل هم خانواده های سیدمحسن دربندی، حسین نوش آبادی، اسماعیل احمدی و شهیدان نعمتی جم.
قربانی، این خادم قرآنی اشاره ای هم به دیدار ۱۰ سال پیش با خانواده شهید مساوات کرد و گفت «هر بار که خدمت مادر شهید رسیده ایم روحیه گرفته ایم» و بعد رشته سخن را به محمد حاجی کتابی استاد قرآن داد و او هم از جایگاه و مقام شهید در روایات سخن گفت و بعد هم گفت که خودشان برنامه های ماهانه در جمع فامیل دارند که بیش از صد نفر هستند ولی ۲۶ نفر از این اقوام به شهادت رسیده اند. مثل سه پسر خاله او به نام های عربسرخی که اهل زواره اردستان هستند و تصاویر این سه شهید به نام های محسن، مجتبی و مصطفی در خیابان ۱۷ شهریور عربسرخی هنگام عبور از پل ری خودنمایی می کند.
حاجی کتابی گفت که برادرش یعنی مرتضی حاجی کتابی در شرهانیه به شهادت رسیده ولی هنوز پیکرش برنگشته است. دوستانش دیده بودند که گلوله خورده و به شهادت رسیده و پسر دایی هایش هم شهید شده اند ولی این دعا را بر لب دارد که «خدایا ما را قدردان خون شهدا قرار بده».
نوبت به مادر شهید رسید که با توجه به ایام انتخابات، گریزی به مناظره های انتخاباتی زد و اظهار امیدواری کرد که رئیس جمهوری نصیب مردم شود که به این مرز و بوم خدمت کند. ابتدای هر جلسه یکی از قاریان، آیاتی را تلاوت می کند که محمدمهدی آزاد به مناسبت مباهله آیاتی از سوره آل عمران تلاوت کرد و در هر یک از دیدارها معمولا توضیحاتی درباره سابقه تلاوت قرآن شهید و اساتیدش به میان می آید که مادر شهید گفت وقتی از پسرش پرسیده بود که کجا قرآن را یاد گرفته ای، پاسخ شنیده بود «قرآن، خدادادی است.»
حاج خانم که با یک دست چادرش را نگه داشته بود و با دست دیگر یک تسبیح آبی به دست داشت، درباره کودکی پسرش هم گفت که زمانی که در نازی آباد بودند، بهرام دوست داشته مداحی کند و مادر شهید یک روز به امام جماعت مسجد نازی آباد می گوید «بچه من روی یک قوطی حلبی روغن می نشیند و یک چادر به سر خود می بندد و شروع می کند به روضه خواندن. این کار پسرم غیبت شما محسوب نمیشه؟» که روحانی جوان مسجد نیز با لبخندی جوابش را می دهد و می گوید «نه. این پسر، علاقه به مداحی و قرآن دارد.»
شاید مادر شهید فقط یک جا بغض کرد؛ آنجا که گفت: من به مادر شهید بودن خودم افتخار می کنم ولی برای یک مادر خیلی سخت است. با این حال بعضی چیزها خیلی قشنگ و عالی است. می گم خدایا یه دونه داده بودی (بغض می کند) و من سهمیه خودم را دادم. یک عمر حسین حسین گفتم. پس نباید برای دادن فرزند در راه حسین(ع) ناراحت باشم. الهی شکر. خدا شهدای ما را با امام حسین(ع) و علی اکبر محشور کند.
دوباره مادر شهید گفت «من صحبت کردم، شما هیچی نخوردید» و قربان صدقه میهمانان می رفت. بعد برای تغییر ذائقه میهمانان داستانی تعریف کرد که «فلانی آمده بود حال مرا بپرسد یا حال مرا بگیرد؟» که خنده حاضران را به همراه داشت. البته لطیفه و جوک هم تعریف کرد و از دامادی سخن گفت که بدون عروس به ماه عسل رفته بود.
حاج خانم از وعده های انتخاباتی بعضی از نامزدهای ریاست جمهوری صحبت کرد و آقای قربانی از مادر شهید خواست تا سفارشی به سید علی فرمانی، سرباز حاضر در جلسه داشته باشد که به تازگی نامزد کرده است و حاج خانم هم سفارش کرد آنچه را که باید سفارش می کرد که دیدن فیلم این گزارش بیشتر به دل می نشیند تا نوشتن چند سطر خشک و خالی.
بخشی از خوشحالی مادر شهید به میهمان نوازی او مربوط است. چون لابلای صحبت هایش می گفت «من زیاد حرف می زنم، شماها چیزی نمی خورید» و بعد خواهش می کرد چای بنوشند و میوه و شیرینی بخورند. او می گفت وقتی شما می آیید انگار به دور کعبه می چرخم. حاج خانم خوشحالی خود را اینگونه اظهار کرد «هر موقع تماس می گیرند که گروهی می خواهند به منزل ما بیایند، ذوق می کنم و شکر خدا را می گویم.» قاسم مساوات یعنی داماد خانواده با بغض گفت «شما که می آیید حاج خانم تا یک ماه شارژه».
حاج خانم از کلاس زبان بهرام هم در نوجوانی گفت که یک بار فرزندش به خانه آمده و گفته که دیگر به کلاس زبان نمی رود و هنگامی که مادر، علت را پرسیده گفته بود که «معلم زبان ما که یک خانم بود، می خواست با من دست بدهد» یا درباره سربازی رفتن فرزندش گفت که به جای رفتن به سپاه به ارتش ملحق شد تا تاثیرگذاری بیشتری در میان سربازان داشته باشد و مراسم صبحگاه با خواندن قرآن بهرام شروع می شد.
مادر شهید از شب آن روزی تعریف کرد که بهرام می خواست به منطقه برود و تا صبح مشغول قرآن و مفاتیح بود. بعد هم از پدر شهید گفت که قبل از بازنشستگی بر اثر سلطان در سن ۴۹ سالگی دار فانی را وداع گفت. البته قاسم مساوات گفت «پدر، نتوانست بعد از شهادت فرزندش زیاد دوام بیاورد»؛ به ویژه با کارهایی که بهرام برای پدرش می کرد. مثلا هر روز قبل از این که پدر عازم محل کارش شود، کفش هایش را واکس می زد و جفت می کرد.
داماد خانواده هم خاطرات فراوانی برای گفت داشت ولی جالب بود که ولی بعد از ۴۰ سال هنگام تعریف بعضی خاطرات بغض می کرد. مراسم به پایان رسید ولی کسی دل دل کندن از این خانه را نداشت؛ چه میهمانانی که از معاونت قرآن و عترت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی آمده بودند و چه عزیزانی که هر هفته پای ثابت این برنامه هستند.
پس از این برنامه گفت و گویی با آقای قربانی این خادم قرآنی داشتم و گفتم حیف است چنین دیدارهایی بدون دوربین فیلمبرداری برگزار شود. چرا که خاطرات شهدا و خانواده های آنان را می توان با مستندسازی ترویج کرد و فرهنگ شهادت را در تاریخ این مملکت بیش از گذشته ثبت و ضبط کرد. البته آقای قربانی از سابقه ضبط تلویزیونی این برنامه ها در گذشته گفت و اظهار امیدواری کرد که رسانه ها پای کار بیایند تا همه سهمی در ترویج فرهنگ ایثار و شهادت داشته باشند.